حجّ آهنگ تغییر است. تغییر در دیدن و شنیدن و فهم، تغییر در گفتن و عمل، تغییر در بودن با خود با خدایت با خلق خدا.
حجّ رسیدن به مقصد و سرمنزل شناختهاست. شناخت خود، خدا و هر آنچه غیر این دو است.
حاجی به محض ورود به مسجد الحرام و رویت صحنهی طواف که مشتمل بر کعبه بیتالله و حجّاج در حال طواف با وحدت عمل در عین تفاوت نژاد و فرهنگ و زبان، منقلبترین حال عمرش را درک میکند تاکنون چنین وحدت و یکرنگی را در جمع اختلافها و تفاوتها تجربه نکرده و لذّت دیدنش برای اوّلین بار او را به سکوتی عمیق و تفکّری دلنشین فرو میبرد و با خود میاندیشد، دین اسلام چه عظمتی داشته که تاکنون بدین حدّ آن را نظارهگر نبوده و حال میداند رحمةللعالمین بودن پیامبر آن پیامآور چنین دینی، چگونه تجلّی نموده است و بزرگترین رحمتش همین یکدل و یکرنگ کردن مسلمانان دنیا با وجود انواع زبان و نژاد و رنگ پوست و لباس و توان مالی و مقام اجتماعی است. اینجاست که به مسلمان بودنش از ته قلب و با ایمان راسخ و صدّیقگونه افتخار میکند؛ خصوصاً وقتی میبیند که حاجیای که زبانش را نمیفهمد و با او کاملاً متفاوت است، با لبخندی ایمانی به او محبّتش را نثار میکند تا لااقل با همین یک لبخند تجلّیگر حدّاقل این همدلیها و یکرنگیها باشد.
وقتی در صفا و مروه رفتوآمد میکند در عین حال که یاد تلاش هاجر برای یافتن آب برای فرزندش اسماعیل در آن سرزمین بیآب و علف میافتد، دو نکتهی جالب او را به تفکّر وا میدارد: یکی اینکه هاجر و اسماعیل در زیر آفتاب سوزان مکّه بیآب و غذا به امر خدای ارحمالرّاحمین رها شده و اگر ابراهیم و هاجر به ارحم الرّاحمین بودن خدا باور نداشتند مُحال بود که تن به چنین امتحان سختی دهند و این اوج ایمان آنان را به یاد حاجیای میاندازد که بلافاصله او را به درک نکتهی دوّم سوق میدهد و آن این است که حاجی، امروزه در هوای خنک مسجد الحرام و در زیر سقف محافظ از آفتاب، سعی را با خیالی آسوده و به دور از سختی انجام میدهد و این اوج ارادهی خدادوستانهی هاجر و توکّل فهیمانهی او را بیشتر تداعی میکند؛ تلاشی که با اینکه تا شش بار متوجّه سراب بودن آنچه دیده میشود، ولی باز هم از توکّل به خدا ناامید نمیگردد و بار هفتم هم به سعی و تلاشش ادامه میدهد تا اینکه جوشیدن زمزم میشود نتیجهی تلاشش و کفایت سعیاش. حاجی اینگونه از سعی هاجر و نتیجهاش درمییابد دستیابی به آب شفابخش دردها و مشکلات لازمهاش هم سعی و تلاش است هم توکّل توأم با ایمان.
در منا سرزمین خواستهها و دعاها و امید به اجابتها، حاجی با خدای علیمِ قدیرِ غنی، بیشتر مأنوس میشود و بیشتر به او حسّ نیاز به بندهنوازیاش دارد طواف برایش مکان رها شدن از تعلّقات و رنگها بود و حال منا آغاز رنگ خدا گرفتن است. حال خودش هست با تمام ضعفها و ناتوانیها و نیازها و درماندگیهایش در برابر خدای احدِ صمد، خدای سمیعِ بصیر، خدایی که در روز هشتم و دهم و یازدهم و دوازدهم میزبانش در مناست و اگر خود بخواهد باز هم در روز سیزدهم میتواند مهمان خدایش باشد.
و در طول این روزها تا میتواند دردِ دلهایش را بگوید بنمایاند؛ چرا که خدایش بسیار شنوا و بیناست به حالش و بسیار توانا و دانا و قادر به اجابتش و در دریافت و اجابتش ارحمالرّاحمین است و نهان و آشکارش را میداند. پس حاجی با ایمان و اطمینان قلبی با او راز و نیاز میکند با این ایمان و تکیه به خدایی که حامیاش است بر شیاطین و امیال نفسانیاش سنگ میافکند و آنان را از این روح لطیف و پر از حضور خدا دور میکند که در جایی که خدا حاضر است شیطان گریزان خواهد شد و شایان نام شیطان میگردد یعنی دور از رحمت خدا.
عرفات بهترین مکان خودشناسی و خداشناسی است. حاجی در عرفات به معارف والای انسانی دست مییابد؛ معارفی در شناخت خود و خدایش و سایر مخلوقات خدا. جایگاه خود را در میان کائنات و در برابر خدا خوب در مییابد.
از بالای جبل الرحمه که این سیل جمعیّت را میبیند مات و مبهوت میشود. در سکوتی عمیق فرو میرود با خود میگوید: خدایا اینهمه بندهات الان مخاطبشان تویی! تو یکی هستی و همه را میبینی و میشنوی و درمییابی! همه تو را دارند تو را! امیدوارند تو را خواهانند! خدایا من که هستم در میان این همه؟! من آیا چیزی هستم؟! عددی به شمار میآیم؟! پس چرا در غیر این روز و غیر اینجا آنچنان با غرور و تکبّرم که گویی فقط مرا آفریدهای و فقط مرا میبینی و میشنوی؟! گویی فقط من باید باشم و داشته باشم؟! خدایا من را دریاب مرا به خود وا مگذار! در همه جا و هر زمانی یادم بیاور کیستم در برابر تو! در کنار بندههایت. یادم بماند وجود کوچکی از عباد تو بودهام و هستم و خواهم بود. معبودا! عبد بودنم را همواره ملکهی روح و روان و جانم بگردان که هیچ لذّتی بالاتر از این عبودیت نیست. هیچ آزادیای، آرامش عبودیت و بندگی تو را ندارد.
هیچ حریّت و آزادیای، عزّت بردهی تو بودن را ندارد. این بندگی در حقیقت آزادی، عزّت، سربلندی و حیات است. خدایا به حقّ، عرفه را عرفه و عرفات را عرفات نامیدهای؛ چرا که در این روز و در این مکان دریافتم که از رگ گردن به من نزدیکتری. حال دانستم چقدر تو به من نزدیک بودهای و من حضورت را درنیافته بودم و حال که یافتمت دیگر نیاز به هیچ چیز و هیچکس غیر تو ندارم. حال میدانم داشتن تو تا حدّ نزدیک به رگ گردن، یعنی داشتن تن سالم، روح سالم، و همراهانی از جنس خودم در راه حرکت به خواست تو. و این بهترین حیات ممکن است که آن را حیات طیّبه نامیدهای. خدایا این حیات را از من نگیر که بدون آن به مرگ حقیقی جان و روح مبتلا میشوم. خدایا تمام بندگان حقجویت را توفیق درک عرفات و یافتن خود و خدایشان، عطا فرما. آمین.( نوشته شده در حجّ تمتّع سال ١٣٩٤)
خداوند توفیقمان دهد تا این سفر معنوی را تجدید کنیم و به کسانی که تاکنون نصیبشان نشده این سفر پربار را عنایت کند و آن را سفری انسانساز برایمان گرداند. آمین.
نظرات